امروز جمعه است ومن مايلم تفالی به حافظ بزنم
دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به ميخانه زدند
ساکنان حرم ستر وعفاف ملکوت با من راه نشين باده مستانه زدند
آسمان بار نتوانست کشيد قرعه فال بنام من ديوانه زدند
جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
شکر ايزد که ميان من و اوصلح افتاد حوريانرقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نيست که از شعله اوخنددشمع آتش آن است که درخرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
0 نظرات
إرسال تعليق
<< خانه