12.11.05

دل شکسته
به تارزلف توبستم دل شکسته خویش
مگر که بازکنم باتوبخت بسته خویش
دریغ ودرد که تارشته بسته تر گردید
چه دید!غیرنگاه به خون نشسته خویش!
دخیل بست به پای تو دست دل گرهی
نیافت گوهرمهری،صدف به هسته خویش
بریخت برسر کویت چودیده گوهراشک
نیافت لذت خوابی به چشم خسته خویش
دریددامن صبراین دل شکسته به خشم
کسی نداد جوابی به پلک بسته خویش
بیاوبازکن این بندراکه بستم من
زشام تیره برآراین عنان گسیخته خویش