22.10.06

بهتون توصيه مي کنم بخونيدش من خيلي لذت بردم !
آدم به جرم خوردن گندمبا حواشد رانده از بهشتاما چه غمحوا خودش بهشت است.عمران صلاحيآدمدوشنبه:اين موجود جديد موبلند،خيلي داره مزاحم ميشه! هميشه داره ول ميگرده و هر جا ميرم دنبلم مياد!ازين کارش خوشم نمياد!به اين که کسي همرام باشه عات ندارم،اي کاش بره پيش بقيه حيوونا...حوايکشنبه:....اين موجود همش دلش ميخواد استراحت کنه!اين همه استراحت خسته ام ميکنه.تعجب ميکنم اين موجود واسه چي ساخته شده،هيچوقت نديدم کاري انجام بده!آدمچهارشنبه:اي کاش حرف نميزد،هميشه در حال حرف زدنه، شايد بنظر برسه دارم به اون موجود بيچاره تهمت ميزنم،اما اين قصد رو ندارم......اين صدا بيش از حد بمن نزديکه،درست کنار شونه م،بغل گوشم،اول يه طرف بعد طرف ديگه،من فقط به صداهايي عادت دارم که از من دور باشن.آدمسه شنبه:امروز هوا ابريه،از شرق باد ميوزه،به گمونم ما بارون خواهيم داشت...ما؟اين کلمه ديگه از کجا اومده؟...حالا يادم اومد،اون موجود جديد ازش استفاده ميکنه. موجود جديد زيادي ميوه ميخوره.همين روزاست که ميوه هامون ته بکشن!امروز صبح مه سنگيني همه جا رو پوشونده بود.من توي مه بيرون نميرم.اما موجود جديد ميره.تو هر آب و هوايي بيرون ميره وهي حرف ميزنه.اينجا يه زماني خيلي ساکت دلپذير بود.حوايکشنبه:تمام هفته رو بهش چسبيده بودم هر جا ميرفت دنبالش ميرفتم. سعي ميکردم با هم آشنا بشيم.مجبور بودم فقط خودم حرف بزنم چون اون خيلي خجالتيه.اما اشکال نداره.به نظر ميرسيد ازين که منو کنارش ميبينه خوشحاله، منم تا ميتونتم از کلمه ي ما استفاده ميکردم،چون انگار اينطوري بيشتر باهام صميمي ميشه. قسمت هايي از کتاب"خاطرات آدم و حوا" به روايت "مارک تواين" و ترجمه
ي حسن عليشيري.