طلوع
سحر به گیسوی شب شانه زدکه روزآمد
بساط دلبری صبح دل افروز آمد
سپیده خنجر سیمین کشیدبرتن شب
بریخت شب پره پر،آه،سینه سوزآمد
حریرگل چوپراکنده شد زبادپگاه
ستاره مرگی شب بین که کینه توزآمد
گشود چونرگس زخواب نوشینش
خروش وولوله سهره تاهنوزآمد
بگفت سوسن شیرین سخن به چندزبان
شب از سکوت سیاهی گذشت روز آمد
صباکه درنفس گل نشست وغنچه درید
فغان بلبل مست از شب تموز آمد
زآبشار طلا خوشه خوشه نوردمید
خبرازمرگ شب وعیش نیم روزآمد
شکنج گیسوی شب باز شدبه دست سحر
عروس نور به صد عشوه با فروز آمد
استادعباسعیلی اکبری
سحر به گیسوی شب شانه زدکه روزآمد
بساط دلبری صبح دل افروز آمد
سپیده خنجر سیمین کشیدبرتن شب
بریخت شب پره پر،آه،سینه سوزآمد
حریرگل چوپراکنده شد زبادپگاه
ستاره مرگی شب بین که کینه توزآمد
گشود چونرگس زخواب نوشینش
خروش وولوله سهره تاهنوزآمد
بگفت سوسن شیرین سخن به چندزبان
شب از سکوت سیاهی گذشت روز آمد
صباکه درنفس گل نشست وغنچه درید
فغان بلبل مست از شب تموز آمد
زآبشار طلا خوشه خوشه نوردمید
خبرازمرگ شب وعیش نیم روزآمد
شکنج گیسوی شب باز شدبه دست سحر
عروس نور به صد عشوه با فروز آمد
استادعباسعیلی اکبری
0 نظرات
إرسال تعليق
<< خانه