8.1.05

گيسو

گيسو داستان يکی از دختران امروز ماست دختری که ناخواسته به گذشته می رود ودربررسی وکنکاش در آن
به نکاتیدست می يابدکه تمامی دنيايش را زير سوال می برد
گيسو عاشق پسری است که در کوچکی پسرعموی اوراازغرق شدن در دريا نجات داده وبه سبب بی کس بودن عمويش اورابه فرزندی قبول کرده است.او فکر می کندکه محبوب دوستش سيمين را می خواهد وشديدا می رنجد
به همطن منظور به يکی از هم دانشکده ايهايش که ديوانه وار عاشق اوست قول ازدواج می دهد و زمانی که اين
ماجرارابه عمو می گويد عموبه وی اجازه چنين کاری را نمی دهد و زمانی که با اعتراض شديد گيسو روبرو می شوداعتراف می کند که گيسو دختر خودش از همسری که ناخواسته مادرش برايش گرفته بود است و زمانی که مادر گيسو در يک آتش سوزی می ميرد زن برادرش فرنگيس مسئوليت گيسورابرعهده می گيرد تا همسر اولش متوجه جريانات نشود و اين پدر محبوب را شايسته او می داند.گيسو با ناراحتی بطرون می رود ومحبوب به دنبالش و زمانی که گيسورا پيدامی کند اعتراف می کند که اززمان بچگی عاشقش بوده
هميشه درکنج دلم دنج می شوی باهرطپش به نوعی تفسير می شوی
چگونه بگويم ؟ که اززخمه های سازم پيداست که دستهای دلم قد برافراشتند
به قطرفرياد که روزهای لبريز سپری من وتورازار می زنند
که هميشه با هر تپش، مينوازمت، ميخوانمت ، تو تنها بهانه ای ، بهانه بهانه
که هميشه ، با هر نفس دوباره می سرايمت ، تو تنها ترانه ای ترانه....ترانه
اثر مژگان مقيمی