جملات انرژي بخش
آنکه با خودش تنها است هنوز کامل نيست .
صورت شما کتابي است که مردمان مي توانند از آن چيزهاي عجيب بخوانند .
معايب ديگران معلمان خوبي هستند
شخس قوي و آبشار هر دو راه خود را باز مي کنند .
بزرگان زاده نمي شوند - ساخته مي شوند .
اگر خودم به فکر خودم نباشم چه کسي خواهد بود و اگر فقط به فکر خودم باشم ، چه هستم ؟
خوشبخت ترين آدم ها پر تلاش ترين آنهاست .
براي زندگي فکر و انديشه کنيد ولي غضه و غبطه نخوريد .
شکست وجود ندارد مگر در ذهن سازنده اش .
رودخانه هاي عميق هميشه آرامند .
ذهن مثل چتر نجات وقتي باز شود عمل مي کند .
موفقيت اگر حتي در يک قدمي تو باشد تا آن قدم را برنداري به آن نخواهي رسيد .
به نام نامي عشق
خدا قول نداده آسمون هميشه آبي باشه و باغ ها پوشيده از گل
قول نداده زندگي هميشه به كامت باشه
خدا روزهاي بي غصه و شادي هاي بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول ندادهخدا ساحل بي طوفان، آفتاب بي بارون و خنده هاي هميشگي رو قول نداده
خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكني
خدا جاده هاي آسون و هموار، سفرهاي بي معطلي رو قول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شيب نداشته باشن
رود خونه ها گل آلود و عميق نباشن
قول داده ؟
ولي خدا رسيدن يه روز خوب رو قول داده
خدا روزي روزانه ، استراحت بعد از هر كار سخت و کمک تو كارها و عشق جاودان رو قول داده .
عجب روزي مي شه اون روز (امروزتون مبارک)
پس ناملايمات زندگي رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگير که او جاودانه است و بس
نااميدي مثل جاده اي پر دست اندازه که از سرعت کم مي کنه اما همين دست انداز نويد يه جاده صاف و وسيع رو بهت مي ده . زياد تو دست انداز نمون
وقتي حس کردي به اون چيزي كه مي خواستي نرسيدي خدا رو شکر کن چون اون مي خواد تو يه زمان مناسب ترا غافلگيرت کنه و يه چيزي فراتر از خواسته الانت بهت بده
يادت باشه تو نمي توني كسي رو به زور عاشق خودت کني
پس تنها كاري که مي توني بكني اينه که شخصي دوست داشتني باشي و در نظر مردم باارزش و شريف جلوه کني
به نام نامي عشق
خدا قول نداده آسمون هميشه آبي باشه و باغ ها پوشيده از گل
قول نداده زندگي هميشه به كامت باشه
خدا روزهاي بي غصه و شادي هاي بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول ندادهخدا ساحل بي طوفان، آفتاب بي بارون و خنده هاي هميشگي رو قول نداده
خدا قول نداده که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نكني
خدا جاده هاي آسون و هموار، سفرهاي بي معطلي رو قول نداده
قول نداده کوه ها بدون صخره باشن و شيب نداشته باشن
رود خونه ها گل آلود و عميق نباشن
قول داده ؟
ولي خدا رسيدن يه روز خوب رو قول داده
خدا روزي روزانه ، استراحت بعد از هر كار سخت و کمک تو كارها و عشق جاودان رو قول داده .
عجب روزي مي شه اون روز (امروزتون مبارک)
پس ناملايمات زندگي رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگير که او جاودانه است و بس
نااميدي مثل جاده اي پر دست اندازه که از سرعت کم مي کنه اما همين دست انداز نويد يه جاده صاف و وسيع رو بهت مي ده . زياد تو دست انداز نمون
وقتي حس کردي به اون چيزي كه مي خواستي نرسيدي خدا رو شکر کن چون اون مي خواد تو يه زمان مناسب ترا غافلگيرت کنه و يه چيزي فراتر از خواسته الانت بهت بده
يادت باشه تو نمي توني كسي رو به زور عاشق خودت کني
پس تنها كاري که مي توني بكني اينه که شخصي دوست داشتني باشي و در نظر مردم باارزش و شريف جلوه کني
آیا خداوند فراموشمان کرده
آيا خداوند فراموشمان كرده ؟كوهنوردي مي خواست به قله ي بلندي صعود كند. پس از سالهاي سال تمرين و آمادگي ، هنگامي كه قصد داشت سفر خود را آغاز كند شكوه و عظمت پيروزي را پيش روي خود آورد و تصميم گرفت صعود را به تنهايي انجام دهد او سفرش رازماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي ميرفت ولي قهرمان ما بهجاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به صبح برساند، به صعودش ادامه دادتا اين كه هوا كاملا تاريك شد. به جز تاريكي هيچ چيز ديده نميشد. سياهيشب همه جا را پوشانده بود و مرد نميتوانست چيزي ببيند حتي ماه وستارهها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند.كوهنورد همانطور كه داشت بالا ميرفت، در حالي كه چيزي به فتح قلهنمانده بود، پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط كرد. سقوطهمچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب وبد زندگياش را به ياد ميآورد. داشت فكر مي كرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان دنباله طنابي که به دور كمرش حلقه خورده بود بين شاخه هاي درختي در شيب کوه گير کرد و مانع از سقوط كاملش شد. در آن لحظات سنگين سكوت، که هيچ اميدي نداشت از ته دل فرياد زد: خدايا كمكم كن !ناگهان ندايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهي؟- نجاتم بده خداي من!- واقعا فكر مي كني ميتوانم نجاتت دهم؟- البته ! تو تنها كسي هستي كه مي تواني مرا نجات دهي.- پس آن طناب دور كمرت را ببّر!و بعد سكوت عميقي همه جا را فراگرفت.اما مرد تصميم گرفت با تمام توان مانع از پاره شدن طناب حلقه شده به دوركمرش شود. روز بعد، گروه نجات گزارش داد كه جسد منجمد شده يك كوهنورد در حالي پيدا شد كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمين فاصله داشت...من و شما چي؟ چه قدر تا حالا به طنابي در تاريکي چسبيديم به خيال نجات ؟تا حالا چه قدر حس کرديم که خداوند فراموشمان كرده ؟ يکبار امتحان کنيم؛بياييد طناب رو رها کنيم
آرزو
" آرزوي خورشيد کافي براي تو ميکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اينکه روز چقدر تيره است.
آرزوي باران کافي براي تو ميکنم که زيبايي بيشتري به روز آفتابيت بدهد.
آرزوي شادي کافي براي تو ميکنم که روحت را زنده و ابدي نگاه دارد.
آرزوي رنج کافي براي تو ميکنم که کوچکترين خوشي ها به بزرگترينها تبديل شوند.
آرزوي بدست آوردن کافي براي تو ميکنم که با هرچه مي خواهي راضي باشي.
آرزوي از دست دادن کافي براي تو ميکنم تا بخاطر هر آنچه داري شکرگزار باشي.
آرزوي سلامهاي کافي براي تو ميکنم که بتواني خداحافظي آخرين راحتري داشته
باشي.
رويائي رو ببين که مي خواي جائي برو که دوست داري چيزي باش که مي خواي باشي چون فقط يک جون داري و يک شانس براي اينکه هر چي دوست داري انجام بدي.
نیکی و بدی
لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگي شد، مي بايست "نيكي" را به شكل عيسي" و "بدي" را به شكل "يهودا" يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل ها ي آرماني اش را پيدا كند.روزي دريك مراسم همسرايي، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود. كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند، چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگهش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد. وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشم هايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم، زندگي پراز روًيايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم! "مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند." پائولو كوئيلو