8.1.05

گيسو

گيسو داستان يکی از دختران امروز ماست دختری که ناخواسته به گذشته می رود ودربررسی وکنکاش در آن
به نکاتیدست می يابدکه تمامی دنيايش را زير سوال می برد
گيسو عاشق پسری است که در کوچکی پسرعموی اوراازغرق شدن در دريا نجات داده وبه سبب بی کس بودن عمويش اورابه فرزندی قبول کرده است.او فکر می کندکه محبوب دوستش سيمين را می خواهد وشديدا می رنجد
به همطن منظور به يکی از هم دانشکده ايهايش که ديوانه وار عاشق اوست قول ازدواج می دهد و زمانی که اين
ماجرارابه عمو می گويد عموبه وی اجازه چنين کاری را نمی دهد و زمانی که با اعتراض شديد گيسو روبرو می شوداعتراف می کند که گيسو دختر خودش از همسری که ناخواسته مادرش برايش گرفته بود است و زمانی که مادر گيسو در يک آتش سوزی می ميرد زن برادرش فرنگيس مسئوليت گيسورابرعهده می گيرد تا همسر اولش متوجه جريانات نشود و اين پدر محبوب را شايسته او می داند.گيسو با ناراحتی بطرون می رود ومحبوب به دنبالش و زمانی که گيسورا پيدامی کند اعتراف می کند که اززمان بچگی عاشقش بوده
هميشه درکنج دلم دنج می شوی باهرطپش به نوعی تفسير می شوی
چگونه بگويم ؟ که اززخمه های سازم پيداست که دستهای دلم قد برافراشتند
به قطرفرياد که روزهای لبريز سپری من وتورازار می زنند
که هميشه با هر تپش، مينوازمت، ميخوانمت ، تو تنها بهانه ای ، بهانه بهانه
که هميشه ، با هر نفس دوباره می سرايمت ، تو تنها ترانه ای ترانه....ترانه
اثر مژگان مقيمی

5.1.05

در زندگی

کيارشم
زندگی سر شار از شور است،پاره ای از آن باش
زندگی آميخته به تلاش است ، با آن آغاز کن
زندگی با اندوه همراه است ، درد از آن بزدای
زندگی با شادی همراه است ،احساسش کن ،در يابش و تقسيم اش کن
زندگی بسته به آرمانهايی است، بکوش تا به والاترينشان برسی
زندگی مقصدی را می جويد ،کاشف آن باش
کيارش جان ، آموختن آسان نيست ... خستگی هر آن در کمين است
آزرده می شوی، احساس شکست می کنی،شک می کنی که رها کنی و بگذری
می خواهی بر کناری روی ووانمودکنی که اتفاقی نيفتاده
اما نه ... تو بازنده نيستی که،يک مبارزی
پيش از آنکه برنده باشيم بايدبازنده باشيم
بايدگاه بگرييم تاروزی بتوانيم بخنديم.
بايد آزرده شويم تاروزی توانمند باشيم
اگر پيوسته بکوشی و ايمان داشته باشی ،در پايان پيروزی از آن تو خواهد بود
خدايا مرادربی کسی پِيوسته کس باش
خدايا بده دستی که دستی بگيرم ز خجلت پيش محتاجان نميرم
خدايا از من روی نگردان، که من هرگز چشم هز تو بر نمی دارم
اگر از تو چشم بردارم ،به چه کس روی آورم؟

4.1.05

پيش از تو

پيش از تو آب معنی دريا شدن نداشت شب مانده بودوجرئت فرداشدن نداشت
بسيار بود رود در آن برزخ کبود اما دريغ ، زهرهء دريا شدن نداشت
در آن کويرسوخته،آن خاک بی بهار حتی علف اجازه زيبا شدن نداشت
گم بود در عمق زمين شانه بهار بی تو ولی زمينه پيدا شدن نداشت
دلها اگر چه صاف ولی ازهراس سنگ آيينه بود و ميل تماشا شدن نداشت
چون عقده ای به بغض فروبودحرف عشق
اين عقده تا هميشه سر وا شدن نداشت
زندگی حرکت است و صعود،زندگی تسليم است و ايثار.کارهايی درست و در زمانی مناسب
شهامت آغاز ، آگاهی و ايمان به قداست ثانيه ها ، تنها چيزی
است که بدان نيازمندی . آن گاه نوخواهی شد ، که کهنه راسراسر رها کنی
نبايد درهمانی که بوده ای، بمانی ، هميشه راه ديگری به سوی آگاهی پيش روی
توست. بروی، ببال ودگرگون شو . نيرويی که بدان نيازمندی از ژرفا به سطح
می جوشد، به خود آگاهی می پيوندد و دگرگونه ات می کند
تازگی را بجوی. به توانايی هايت تکيه کن . بی پروايی خود را نشان بده
دگرسانی را بپذير . حق خودراباور بدار، تا از آن تو گردد.زندگی را ستايش کن
از آن توست
سهيلا